امشب مراجعی دارم و برای آمادگی برای جلسه، دارم بخشی از کتاب جیمز هالیس با عنوان living an examined life (ترجمه و نشر توسط بنیاد فرهنگ زندگی با نام بیست و یک کار مهم بعد از سی سالگی) رو مرور میکنم.
به این جملات برخوردم و حس کردم خوندنش برای هر کسی میتونه مفید باشه 🙂
هر کسی، جایی از زندگیاش، به دلایلی مجبور میشود به طور ریشهای بررسی کند که چه کسی است؛ جدای از نقشها، تاریخچهی فردی و تعهداتش.
اکثر افراد دیر یا زود به دیوار میخورند. آنچه تغییر ایجاد میکند، کاری است که بعد از این انجام میدهند.
ما مجبوریم اقتدار شخصی خود را بازپس گیریم چون غرش و خواستههای دنیای بیرونی عظیمتر از آن است که نادیدهاش گرفت و ناخواندهتر از آن است که در برابرش مقاومت کرد، حتی وقتی که فکر میکنیم قیام کردهایم و به مسیر و روند خود وفاداریم.
یافتن اقتدار شخصی مستلزم دو چیز است: بررسی و غربالگری امور درونی و زیستن شجاعانه و پیوستهی چیزی که پیدا میکنیم.
روانشناسی میتواند به ما بینش بدهد، اما پس از آن خود فرد و قابلیتهای شخصیاش مهم میشوند: شجاعت و پایداری. فرد پس از اینکه به خودآگاهی رسید و به بینشی دست یافت، باید شجاعت زیستن با آن بینش را با تمام قدرتهای تنبیهکننده در جهان واقعی بهدست آورَد و این کار را در طول زمان و در مواجهه با تضادهای بیرونی و درونی انجام دهد.
مهم است بدانیم که نه فقط در لحظهی رسیدن به بینش، بلکه در تمام بقیهی زندگی خود، هر روز قرار است با اضطرابی کهن مواجه باشیم: مرور ترسهای تاریخیِ خود در خصوص سردرگمی و رهاشدگی، در عمل سختترین کاری است که باید انجام دهیم و باید امروز، اینجا و اکنون انجامش دهیم و دوباره فردا، تا شاید اقتدار شخصی خود را بازیابیم.
