زندگی، همآنی که هست، بیتوجه به خواست و علایق ما مسیر خودش را طی میکند و ما، با توجه به آرزوها و امیالمان درد میکشیم…
ما به خاطر تقاوت میان آنچه میخواستیم و آنچه کسب کردیم درد میکشیم و تناقض ماجرا آنجاست که برای عبور از درد، باید آن را به تمامی لمس کنیم… تا وقتی از درد فرار کرده و آن را با سادهلوحیِ معصومانه یا قربانیانگاریِ یتیمانه انکار کنیم، تنها درد خود را به رنجی بیپایان گسترش دادهایم!
به بیان رمی دو گورمون، “نکتهی وحشتناک درمورد حقیقت این است که انسان آن را دریابد!”
در یافتن حقیقت همزمان دردی و درمانی وجود دارد، چنان داروی تلخی که مادر طبیعت برای بهبودی از ناآگاهی به خوردمان میدهد….. تا زمانی که چشم باز نکرده و با حقیقت رودررو نشویم، انگار دردی نداریم اما همزمان هنوز زاده هم نشدهایم!
همین حقیقت را میتوان به بیانی بینالانسانی گسترش داد:
در برخورد دو یتیم، سنتزی اتفاق نمیافتد مگر زمانی که هرکدام، در حداقل لحظاتی از تاریخ رابطهشان نقش معصوم را بازی کند….
انسانی که از رحِم مادر زاده شده، یتیم است. در گذر زمان با فردی -یتیمی- دیگر ملاقات میکند و اگر معصومانه به هم بنگرند، رابطهای آغاز و آگاهیای زاده میشود…
این نکته خود دو روی یک سکه را پیش پای مینهد:
اگر یتیم با نگاه معصوم خام ترکیب شود، سنتز آن لودهای بیرحم خواهد بود… کائناتی که با بازیهای کهناش دو یتیم-معصوم خام را به بازی گرفته و در نهایت در طنزی تلخ رهایشان خواهد کرد… چرا طنز؟ که آگاهی زاده خواهد شد. چرا تلخ؟ که از مسیر سختش..
روی دیگر سکه در جهانی ایدهآل رخ مینماید: هر دو یتیم، با نگاه معصومی پخته به دیگری مینگرند و در دل این خاک، مزرعی میبینند که قرار است آن را بارور کنند… با روح جنگجوی صلحجو و عاشقی حامی آن را میزایند.
و هزاران سناریوی بینابینی دیگر!
اچ.ام.گِرَن میگوید “اگرچه ایمانی که مرا به خدا مطمئن میکرد مرده، اما من به یاد خوشیهای ایمان، در سوگ نشسته ام…”
و تناقض ماجرا آنجاست که برای عبور از سوگ، باید آن را به تمامی لمس کنیم… تا وقتی از سوگ فرار کرده و آن را با سادهلوحیِ معصوم یا قربانیانگاریِ یتیم انکار کنیم، تنها درد خود را به رنجی بیپایان گسترش دادهایم!
………
اگر کتاب “تکامل آگاهی از دنکیشوت تا فاوست” را خوانده باشید، با مفهوم ۳ سطحی آگاهی آشنا هستید:
آگاهی دنکیشوتی، آگاهی سطح صفر، قبل از باز کردن چشمها و مشاهدهی دنیا و مناسباتش و …
آگاهی هملتی، سطح اول آگاهی، بعد از باز کردن چشمها و درگیری با هضم سخت بیرحمیها و ناراستیها و بیعدالتی و توحش، سطح درگیری برای انتخاب بین بودن و نبودن و …
آگاهی فاوستی، آگاهی تکامل یافته، فهم خیریت و رشدی که در هر اتفاق (فارغ از مثبت یا منفی برداشت کردن آن توسط منِ آن لحظه) برای من وجود دارد، مقام فرزانهی لائوتسه و …
من همواره تا آنجا که در توانم بوده، بین دوراهیهای فروبستن چشمها و ندیدن پلشتی دنیا در مقابل فراگشودن چشمها و عبور از جهنم هملت، دومی را انتخاب کردهم. هرچند گاهی ناآگاه بودم و گاهی ناتوان در این انتخاب..
و در این لحظه فقط یک حرف برای گفتن دارم:
تا آنجا که فاوست را لمس کردهام، شهادت میدهم که ملاقات بهشت فاوستی، به عبور از جهنم هملتی میارزد…..
