امشب داشتم دفترچهی شکرگذاری امسالم رو مرور میکردم..
بعضی صفحههاش از کوچکی اتفاقاتی که به زور پیدا کرده بودم تا بابتشون شکرگذار باشم دردم گرفت! “شکر کائنات را بابت بوی چایی!”، یا “بابت پیادهروی امروز!”
اما به یه صفحه که رسیدم خشکم زد! نوشته بودم “باورم نمیشد برای #بغل کردن یک دوست شکر بکنم، اما این بخاطر حماقت من بود و نه بخاطر کوچک بودن این اتفاق”
یه پاراگراف توی رمان “مرگ خوش” هست که میگه:
بیماریش آنقدر طولانی شد که اطرافیانش به آن عادت کردند و از یاد بردند که اون دارد عذاب میکشد و روزی میمیرد.
حقیقت اینه گاهی هرچیزی که مربوط به ماست برای اطرافیانمون تبدیل به #عادت میشه؛ درد و رنجهامون، بیماریهامون، حتی عشق و محبتمون نسبت به آدمها، براشون تبدیل به عادت میشه و دیگه به چشم نمیاد.
و این حقیقتی درمورد انسانه! درمورد من، ما…
انسان به عاداتشه که زندهس. اینجا بحث تخصصی نمیخوام بکنم، مقاله در مورد روشهای کم کردن مصرف کالری توسط مغز زیاد هست.. اینجا میخوام از #دازاین خودمون حرف بزنم؛ از تجربیات زیستهمون…
ما به نبودن آدما، به نداشتنشون، به حرف نزدن با افرادی که تا چند ماه پیش صبح تا شب میتونستیم باهاشون حرف بزنیم، به نبودن آغوششون، به نداشتن حمایتشون، به نابودی رابطههای قشنگمون با دیگران، به ……
ما به نداشتن همهی اینا عادت میکنیم! همونطور که به داشتن همهی اینا عادت میکنیم! قطعا همهتون تجربیاتی از هرکدوم این موارد و فراتر از اون دارید!
نکته اینجاست که عادت اول #رهاییبخش ه اما عادت دوم #زهرناک..
جالبه! #همزمانی اتفاقاتی که این حرفها رو از دل من بیرون کشید خیلی جالبه 🙂
امروز آهنگی در کانال دوستی شنیدم با این متن بعنوان کپشن:
احساس میکنم دارم تاوانی را میپردازم
#تاوان قانع نبودن به آن بخش از با تو بودن،
که مرا موقتاً از تنهایی نجات میداد.
قانع نبودنمون از عادت کردنمون میاد، اینطور نیست؟
به گمان من، درمورد عادات دستهی دوم (زهرناکها)، تنها راه برای جلوگیری ازشون #آگاهی ه. آگاه بودن به موهبتهایی که اگه نسبت بهشون آگاه نباشیم برامون بدیهی میشن. آگاه بودن به اینکه یک بغل به ظاهر ساده، موهبتیست که ارزانی من شده و لزوما چیزی ارزان نیست! که لزوما، چیز ارزانی نیست…..
پ.ن: این متن هم مثل خیلی متنهای یهوییم، یهو تموم شد! شاید بعدهها تونستم تکمیلش کنم..
